جدول جو
جدول جو

معنی خنده زدن - جستجوی لغت در جدول جو

خنده زدن
(بِ ما کَ دَ)
خندیدن:
خندۀ خوش زآن نزدی شکرش
تا نبرد آب صدف گوهرش.
نظامی.
سر که شود کاسته چون موی تو
خنده زند چون نگرد روی تو.
نظامی.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده.
سعدی.
کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن
ببر گرفتن مهر گلابدان ماند.
سعدی.
کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است
چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما.
امیر شاهی (از آنندراج).
، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) :
چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
خنده زدن
خندیدن
تصویری از خنده زدن
تصویر خنده زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیمه زدن
تصویر خیمه زدن
برپا کردن خیمه
کنایه از اقامت کردن
خرگاه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
چنگ زدن، با پنجه کسی را آزردن
با کسی درافتادن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ غَ بُ دَ)
خندق کندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَقْ قی کَ دَ)
رنده کردن. رندیدن. رنده کاری کردن. رجوع به رنده کردن و رندیدن و رنده کاری شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
لندیدن. غرغر کردن. رجوع به لندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ / دِ)
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) :
حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن
خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم.
خاقانی.
هر که سخن نشنود از عیب پوش
خود شود اندر حق خود عیب کوش
گر که زند خنده بر او مرد و زن
او هم از آن خنده شود خنده زن.
امیرخسرو دهلوی.
، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
چنگ زدن باپنجه آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
روشن کردن خود رو با دسته روشن کردن اتومبیل باهندل، معاشرت کردن جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گناه را بگردن گرفتن، یا گناه زدن بر خود. گناه کسی را بگردن خود گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه زدن
تصویر پنبه زدن
بیرون کردن پنبه از تخم حلاجی کردن پنبه ندف، پر کردن پنبه در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
آن باشد که دست چپ را مشت کنند و سر انگشت سبابه دست راست را بنوعی بین انگشت سبابه و وسطای دست چپ زنند که صدایی از آن برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تاژ زدن افراس افراشتن چادر زدن برپا کردن خیمه چادر زدن، فرود آمدن مقیم شدن در جایی، عجب و تکبر کردن، فنی است از کشتی که چون حریف بخاک می رود حریف دیگر از روبرو تمام تنه خود را بر روی او خراب می کند خیمه کشیدن، یا اندر عدم خیمه زدن، فانی شدن رسیدن بعالم حقایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده کردن
تصویر خنده کردن
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبک زدن
تصویر خنبک زدن
تنبک زدن، دست زدن و اظهار شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چندک زدن
تصویر چندک زدن
سرپانشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده شدن
تصویر زنده شدن
از نو حیات یافتن، زنده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنده زدن
تصویر لنده زدن
لندیدن غرغرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنده زدن
تصویر کنده زدن
سر زانو را بر زمین گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
((~. زَ دَ))
چنگ زدن، کسی را زخمی کردن، کنایه از درافتادن با کسی، جنگیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنبه زدن
تصویر پنبه زدن
((~. زَ دَ))
بیرون کردن پنبه از تخم، پر کردن پنبه در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیمه زدن
تصویر خیمه زدن
((~. زَ دَ))
چادر زدن، در جایی ساکن شدن، فنی در کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فندق زدن
تصویر فندق زدن
((~. زَ دَ))
بشکن زدن، با انگشتان دست صدا درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
Paw
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
griffer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
царапать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
kratzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
дряпати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
drapać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
用爪子抓
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
arranhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
graffiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
arañar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پنجه زدن
تصویر پنجه زدن
krabben
دیکشنری فارسی به هلندی